سعدی :به خاک پای عزیزت که عهد نشکستمز من بریدی و با هیچ کس نپیوستمکجا روم که بمیرم بر آستان امیداگر به دامن وصلت نمیرسد دستمشگفت ماندهام از بامداد روز وداعکه برنخاست قیامت چو بی تو بنشستمبلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارسیکی منم که ندانم نماز چون بستمنماز کردم و از بیخودی ندانستمکه در خیال تو عقد نماز چون بستمنماز مست شریعت روا نمیداردنماز من که پذیرد که روز و شب مستمچنین که دست خیالت گرفت دامن منچه بودی ار برسیدی به دامنت دستممن از کجا و تمنای وصل تو ز کجااگر چه آب حیاتی هلاک خود جستماگر خلاف تو بودهست در دلم همه عمرنه نیک رفت خطا کردم و ندانستمبکش چنان که توانی که سعدی آن کس نیستکه با وجود تو دعوی کند که من هستم#سعدیLet's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب