صبح زود از بیابانهای اطراف بیست و یك سنگ كوچك پیدا كرده بود، در همیان سفید چرمیاش ریخته بود و حالا میرفت كه از بیرون محوطهی جمرات به هر ستون هفت بار سنگ بكوبد. خوانده بود و با دقت به ذهن سپرده بود كه: "شیطان را علاوه بر درون، در نماد هم باید سنگباران كرد و راند."نه، اگر این بازوی كشیده و قشنگ را، كه به طور ناگهانی از زیر حوله بیرون افتاده بود، نمیدید- او خودش را بهتر از همه میشناخت، جوان سربراهی كه افتخار حج یك ماه پیش به طور ناگهانی نصیبش شده بود- نمیتوانست در برابر ستون جمره از خشم خود چشم بپوشد، محكم میكوبید، با جان و دل. همهی دردهاش را در سنگ تمركز میداد و پرتاب میكرد. و اگر میتوانست صورت زن را آن هم فقط یك بار ببیند آرام میشد، حال خوشی مییافت و خود را میسپرد به جمعیت كه او را برانند. اما حالا دچار حالتی شده بود كه خوابیدن در سایهی برگهای خیس را هوس میكرد.بار اول كه این چنین دچار خلسهی ابدی شده بود، ده سال بیشتر نداشت. آن روزها خواهرش او را با خود به خانهی همسایه میبرد كه وقتی با دختر همسایه گلهای پارچهای میسازند، او گوشهای بنشیند و نگاهشان كند. همیشه هشت اتوی گلسازی روی اجاقی سه فتیلهای بود كه با شعلهی آبی و زرد میسوخت. ساچمهی سر اتو را كه سرخ میشد در گلبرگهای بریده شده میگذاشتند تا قالب بیفتد و پیچ بخورد. حالا نیز به یاد میآورد كه همیشه آن اتاق كوچك كنار آشپزخانه گرم بود، به خصوص در آخرین روزی كه او به آن خانه پا گذاشته بود، گرما آدم را كلافه میكرد و او چنان دلش سر آمده بود كه بعدها هر وقت انتظار كسی را میكشید یاد آن روز و بیشتر یاد حادثهی آن روز میافتاد. این كلافگی زمانی به اوج رسید كه كار ساختن گلها یكنواخت به نظر میآمد، و ح, ...ادامه مطلب
دوری تومزهی قبر میدهد چقدراین گلدان هم پژمردکسی آبش نداده بوددستهات توی دستهام بودو بیدار شدممیخواهمباز چشمهام را ببندمسراسیمه میآییخودت را میسپاری به دستهای منبا تنت چکار کنم؟پلک میزنمو به سقف خیره میشومبا نبودنت چکار کنمعباس معروفی بخوانید, ...ادامه مطلب
دلتنگی یعنی فکر کردن به پرواز به خندههای بیدلیلت در راه خانه نگاههای "مال خودمی"ات در جمع دلتنگی یعنی کش رفتن آدامس جویده ات و غوطهور شدن در طعم لب هات دلتنگی یعنی چشمهای تو امشب سرخ بود و چ, ...ادامه مطلب
کجایید ای شهیدان خداییبلاجویان دشت کربلاییکجایید ای سبک روحان عاشقپرندهتر ز مرغان هواییکجایید ای شهان آسمانیبدانسته فلک را درگشاییکجایید ای ز جان و جا رهیدهکسی مر عقل را گوید کجاییکجایید ای در زندان شکستهبداده وام داران را رهاییکجایید ای در مخزن گشادهکجایید ای نوای بینواییدر آن بحرید کاین عالم کف او استزمانی بیش دارید آشناییکف دریاست صورتهای عالمز کف بگذر اگر اهل صفاییدلم کف کرد کاین نقش سخن شد,بلاجویان,کربلایی ...ادامه مطلب
جویا معروفی : همراه و هم قبیله ی باد خزان شدیم بر ما چه رفته است که نامهربان شدیم؟ بر ما چه رفته است که در ختم دوستان هی هی کنان به هیات شادی دوان شدیم بر ما چه رفته است که از هم بریده ایم؟ بر ما چه رفته است که بی ساربان شدیم؟ دنیا به جز فریب چه دارد؟ دریغ! هیچ تیری زده ست بی هدف و ما نشان شدیم هر جا که میرویم دریغی نشسته است امید و عشق را به خدا قصه خوان شدیم گفتید روشنیم و جوانیم و سربلند گفتم که پیر و خسته دل و ناتوان شدیم بر باد داده ایم شکوه گذشته را دیگر چه جای قصه که بی خانمان شدیم ,جویا معروفی مهندسی شیمی,جویا معروفی,جويا معروفي,بیوگرافی جویا معروفی,وبلاگ جویا معروفی,شعرهای جویا معروفی,شعر جویا معروفی,دکتر جویا معروفی,اشعار عاشقانه جویا معروفی ...ادامه مطلب