اشعار مولانا درباره عشقیک بوسه ز تو خواستم و شش دادیشاگرد که بودی که چنین استادیخوبی و کرم را چو نکو بنیادیای دنیا را ز تو هزار آزادی**************گر شاخهها دارد تریور سرو دارد سروریور گل کند صد دلبریاي جان، تو چیزی دیگری***************دلبر و یار من تویی رونق کار من توییباغ و بهار من تویی بهر تو بود بود منخواب شبم ربودهای مونس من تو بودهایدرد توام نمودهای غیر تو نیست سود منجان من و جهان من زهره آسمان منآتش تو نشان من در دل همچو عود منجسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدمهیچ نبود در بین گفت من و شنود من بخوانید, ...ادامه مطلب
دل تنگ تر شدم نم باران که زد غروباز سقف دل چکیده سرم تا چه حد غروببیهوده در خودم چـِقـَد َر دست و پا زدماز خود کجا گریزم از این حال بد غروب ...دستی که ساحلم نشده بند را بریدتن می دهد به زنده گی اش یک جسد غروبتا نسل های بعد خبردار می شونداز درد من که می کشدش تا ابد غروباز سر گذشت ... موعد ویران شدن رسیددریای غم به چشم و شکست است سد غروب ...دل کوفت سر به سینه ی سنگ خودش شب و ...دریا چه داشت در دل تنگش که مد ، غروب ...الهام ملک محمدی بخوانید, ...ادامه مطلب
باد بهار مرهم دلهای خسته استگل مومیایی پر و بال شکسته استشاخ از شکوفه پنبه سرانجام میکنداز بهر داغ لاله که در خون نشسته استوقت است اگر ز پوست بر آیند غنچههاشیر شکوفه زهر هوا را شکسته استزنجیریی است ابر که فریاد میکنددیوانهای است برق که از بند جسته استپایی که کوهسار به دامن شکسته بوداز جوش لاله بر سر آتش نشسته استافسانه نسیم به خوابش نمیکنداز ناله که بوی گل از خواب جسته است؟صائب به هوش باش که داروی بیهشیباد بهار در گره غنچه بسته است بخوانید, ...ادامه مطلب
شعر نخست:در کنج دلم عشق کسی خانـه نداردکس جای درین خانه ی ویرانـه ندارددل را به کف هر که دهم باز پس آرد کس تاب نگهـداری دیوانـه ندارد دربزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست آن شمع که می سوزد و پ, ...ادامه مطلب
شعر نخست:برام هیچ حسی شبیه تو نیستکنار تو درگیر آرامشمهمین از تمام جهان کافیههمین که کنارت نفس میکشمبرام هیچ حسی شبیه تو نیستتو پایان هر جستجوی منیتماشای تو عین آرامشهتو زیباترین آرزوی منیمنو از این ع, ...ادامه مطلب
ناگزیر ... ڪودڪان دیوانـــہ ام خوانند و پیران ساحرممن ٺفرجگاه ارواح پریشان خاطرم خانـــہ ے مٺروڪم از ارواح سرگردان پر اسٺآسمانی در میان ابر هاے عابرم چون صدف در سینـــہ مروارید پنهان کرده امدر دل خود, ...ادامه مطلب
یکی از نظریههای ادبی معطوف به خواننده که در اواخر قرن بیستم، توسط مایکل ریفاتر(1)، معناشناس فرانسوی، مطرح شد نظریهی توانش ادبی در تفسیر شعر است. مطابق این نظریه شعر نوعی کاربرد ویژهی زبان است و برخ, ...ادامه مطلب
با منِ بیکسِ تنها شدهیــارا تــو بمـــان ،همه رفتند از ایـن خانهخدا را تو بمـــان ،منِ بی برگِ خزاندیـدهدگـــر رفتنیام ،!تو همه بار و بریتازه بهـارا تو بمـــان ،.#هوشنگ_ابتهاج , ...ادامه مطلب
گرچه چشمان تو جز از پی زیبایی نیستدل بکن! آینه این قدر تماشایی نیستحاصل خیره در آیینه شدنها آیادو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!بی سبب تا لب دریا مکشان قایق راقایقت را بشکن! روح تو دریایی نیستآه در آینه, ...ادامه مطلب
کارو دردریان**********جز مسخره نیست، عشق تا بوده و هستبا مسخرگی، جهانی انداخته دستای کاش که در دل طبیعت میمرداین طفل حرامزاده، از روز الستکارو دردریان**********صد بار شدم عاشق و مردم صد بارتابوت خودم, ...ادامه مطلب
با لب سُرخت مرا یاد خدا انداختی روزگارت خوش که از میخانه مسجد ساختی روی ماه خویش را در برکه میدیدی ولی سهم ماهیهای عاشق را چه خوش پرداختی ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم بد نبود ای دوست گاهی هم, ...ادامه مطلب
با خواندن شعر مشهور سهراب به نام و پیامی در راه، آدمی به یاد نگرش سعدی شیرازی می افتد چرا که سعدی نگاه مصلح گرانه به جامعه دارد، می خواهد جامعه اش آباد و مرفه و سالم و صالح باشند؛ نگاه سهراب نیز بدین , ...ادامه مطلب
شهریار در اشعار دیگر شعرا :هوشنگ ابتهاج : ترانه ی غزل دلکشم مگر نشنفتیکه رام من نشدی آخر ای غزال رمیدهخموش سایه که شعر تو را دگر نپسندمکه دوش گوش دلم شعر شهریار شنیدهنیما یوشیج : رازی است که آن نگار میداند چیسترنجی است که روزگار میداند چیستآنی که چو غنچه در گلو خونم از اوستمن دانم و شهریار میداند چیستبیژن ترقی : به شهریار بگو شهریار میآیدد, ...ادامه مطلب
اي هجر تو وصل جاوداني اندوه تو عيش و شادمانيدر عشق تو نيم ذره حسرت &nbs, ...ادامه مطلب
به خاطر آور ، که آن شب به برمگفتی که : بی تو ، ز دنیا بگذرمکنون جدایی نشسته بین ماپیوند یاری ، شکسته بین ماگریه می کنمبا خیال توبه نیمه شب هارفته ای و منبی تو مانده امغمگین و تنهابی تو خسته امدل شکسته اماسیر دردماز کنار منمی روی ولیبگو چه کردمرفته ای و من آرزوی کسبه سر ندارمقصه ی وفا با دلم مگوباور ندارم ايرج جنتی عطائی تو کدوم کوهی که خورشیداز تو چشم تو می تابهچشمه چشمه ابر ایثارروی سینه ی تو خوابهتو کدوم خلیج سبزیکه عمیق ، اما زلالهمثل اینه پاک و روشنمهربون مثل خیالهکاش از اول می دونستمکه تو صندوقچه ی قلبتمرهمی داری برایزخم این همیشه خستهکاش از اول می دونستمکه تو دستای نجیبتکلیدی داری برایدرای همیشه بستهتو به قصه ها می مونیساده اما حیرت آورشوق تکرار تو دارموقتی می رسم به آخر ... ايرج جنتی عطائی آدم خیلی حقیره بازیچهء تقدیرهپل بین دو مرگه مرگی که ناگزیرهحتی خود تولد آغاز راه مرگهحدیث عمر و آدم حدیث باد و برگهآغاز یک سفر بود وقتی نفس کشیدیمبا هر نفس هزار بار به سوی مرگ دویدیمتو این قمار کوتاه نبرده هستی باختیمتا خنده رو ببینیم از گریه آینه ساختیم... ايرج جنتی عطائی برای خواب معصومانه ی عشقکمک کن بستری از گل بسازیمبرای کوچ شب هنگام وحشتکمک کن با تن هم پل بسازیمکمک کن سایه بونی از ترانهبرای خواب ابریشم بسازیمکمک کن با کلام عاشقانهبرای زخم شب مرهم بسازیمبذار قسمت کنیم تنهاییمونوم, ...ادامه مطلب