گر چه بر من ز عنایت نظری نیست تو رالیک شادم که نظر بر دگری نیست تو راترسم آیینه ی حُسن تو ز خط گیرد رنگای که از آه ضعیفان خبری نیست تو راحاش لله که من از پای تو بردارم سربا من بی سر و پا، گرچه سری نیست تو راگشت افزون ز خطت حُسن جفا افزون کندگر از آه ضعیفان اثری نیست تو راوه که یک باره (وصال) از غم هجر تو بسوختوز غم سوخته جانان ، خبری نیست تو را بخوانید, ...ادامه مطلب
تا روز حشر، کم نشود سوزِ داغ ماهرگز به یُمنِ, عشق نمیرد, چراغ مامستِ فراغتیم به اقبال مِیفروشخلوتنشین به خواب نبیند فراغ ماپروردهی هوای گلستانِ آن گُلیمتابِ نسیمِ خُلد ندارد دماغ ماماراست خوشگوارتر , ...ادامه مطلب
کاروانی شکر از مصر به شیراز آیداگر آن یار سفرکرده ما بازآید گو تو بازآی که گر خون منت درخوردستپیشت آیم چو کبوتر که به پرواز آید نام و ننگ و دل و دین گو برود این مقدارچیست تا در نظر عاشق جانباز آید من خود این سنگ به جان میطلبیدم همه عمرکاین قفس بشکند و مرغ به پرواز آید اگر این داغ جگرسوز که بر جان منستبر دل کوه نهی سنگ به آواز آید من همان روز که روی تو بدیدم گفتمهیچ شک نیست که از روی چنین ناز آید هر چه در صورت عقل آید و در وهم و قیاسآن که محبوب منست از همه ممتاز آید گر تو بازآیی و بر ناظر سعدی برویهیچ غم نیست که منظور به اعزاز آید سعدی شیرازی ,کاروانی ...ادامه مطلب
سعدی شیرازی : امیدوار چنانم که کار بسته برآیدوصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید من از تو سیر نگردم و گر ترش کنی ابروجواب تلخ ز شیرین مقابل شکر آید به رغم دشمنم ای دوست سایهای به سر آورکه موش کور نخواهد که آفتاب برآید گلم ز دست به دربرد روزگار مخالفامید هست که خارم ز پای هم به درآید گرم حیات بماند نماند این غم و حسرتو گر نمیرد بلبل درخت گل به بر آید ز بس که در نظر آمد خیال روی تو ما راچنان شدم که به جهدم خیال در نظر آید هزار قرعه به نامت زدیم و بازنگشتیندانم آیت رحمت به طالع که برآید ضرورتست که روزی به کوه رفته ز دستتچنان بگرید سعدی که آب تا کمر آید ,امیدوار ...ادامه مطلب
سعدیا! چون تو کجا نادره گفتاری هست؟ یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟ هیچم ار نیست، تمنای توام باری هست مشنو ای دوست! که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست »لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هوس , ...ادامه مطلب
نظر خدای بینان طلب هوا نباشدسفر نیازمندان قدم خطا نباشدهمه وقت عارفان را نظرست و عامیان رانظری معاف دارند و دوم روا نباشد به نسیم صبح باید که نبات زنده باشینه جماد مرده کان را خبر از صبا نباشد اگرت سعادتی هست که زنده دل بمیریبه حیاتی اوفتادی که دگر فنا نباشد به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودتنه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد تو خود از کدام شهری که ز دوستان نپرسیمگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباش,معاملت,ندارد,آشنا,نباشد,سعدی,شیرازی ...ادامه مطلب
المنة لله که در میکده باز استزان رو که مرا بر در او روی نیاز استخمها همه در جوش و خروشند ز مستیوان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز استاز وی همه مستی و غرور است و تکبروز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز استبردوختهام دیده چو باز از همه عالمتا دیده من بر رخ زیبای تو باز استدر کعبه کوی تو هر آن کس که بیایداز قبله ابروی تو در عین نماز است خواجه حافظ شیرازی , ...ادامه مطلب
اگر مولانای بلخی، حافظ، سعدی ، فردوسی و... تلفن منشی دار داشتند، منشی تلفن منزل شان چی میگفت ؟! پیغام گیر تلفن مولانای جان: زنگ زدی مست شدم عقل رفتبا دم گرمت دل از دست رفت سازتو رقصنده را بیهوش کردزاتش تو دیگ جنون جو ش کرد پیغام گیر تلفن حافظ: رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخورتا مگر بینم, ...ادامه مطلب
بر سر آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سر آید خلوت دل نیست جای صحبت اضداد دیو چو بیرون رود فرشته درآید صحبت حکام ظلمت شب یلداست نور ز خورشید جوی بو که برآید بر در ارباب بیمروت دنیا چند نشینی که خواجه کی به درآید ترک گدایی مکن که گنج بیابی از نظر ره روی که در گذر آید صالح و طالح متاع خویش نمودند تا که قبول افتد و که در نظر آید بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست هر که به میخانه رفت بیخبر آید حافظ شیرازی ____مطالب مرتبط : ____ :: اشعار حافظ شیرازی :: شعرهای فصـــل زمستان ,شعر مخصوص شب حنابندان,شعر مخصوص شب یلدا,شعر مخصوص شب ...ادامه مطلب
از برون آمد صدای باغبان گفت کو ارباب؟ کارش داشتم از درون گفتم که اینجایم، بگو گفت هر جا هرچه باید کاشتم گفتم آخر بود در گل های تو ناز دلخواهی که گـفتم داشتی؟ گفت در وا کن بیا بیرون ببین هرگز این گلها که کِشتم کاشتی؟ رفتم و دیدم که سِـحر باغبان مـعنی نـاسازگاری سوخته آتشی از شمعدانیهای سرخ در حریر سبزه ها افروخته جعد شـبنم دار سنبل خورده تاب در هوا پاشیده مشک و زعفـران چشم مست نرگس بیدادگر بازگشته تازه از خواب گران و آن بنفشه زرد و مشکین و کبود غرق گل چسبیده در آغوش هم تا جَهَد از محبس شمشاد ها رفته بالا از سر و از دوش هم زیر تار گیسوی افشان بید سوسن و مینا و ناز افتاده است هر زمان در سینهی گلهای سرخ برگ لرزان چناران برده ادست لحظه ای در هر گلی کردم نگاه زیر لب گفتم که پس آن ناز کو؟ باغبان بر شاخهای انگشت زد یعنی این ناز است، چشم باز کو؟ گفتم این را دیده بودم پیش از این این کجا ناز است؟ ایـن نـاز شماست خشمگین شد گفت جز یک ناز نیست یا اگر باشد به شیراز ش,شعر باغبان ازپی من تند دوید ...ادامه مطلب
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاستمنزل آن مه عاشق کش عیار کجاستشب تـار است و ره وادی ایمـــن در پیشآتش طــور کـــجا موعــــد دیــدار کــــجاستهــر کــــه آمـــد به جهان نقش خرابـــــی دارددر خـــرابات بگــــویید کــــه هشیـــار کـــجاستآن کــــس است اهـــل بشارت کــــــه اشارت داندنکــــتهها هست بســـی محـــرم اســـرار کــجاستهـــــر ســــر مـــوی مــــرا بـا تـــو هـــزاران کــــار استمـــا کـــجاییـــم و مـــلامـــت گـــر بـــیکـــار کـــجاست...حافظ شیرازی بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنیخـــون خوری گـــر طلب روزی ننهــاده کـــنیآخــرالامـــر گــــل کــوزه گـــران خواهــی شــــدحالیـــا فکـــر سبــو کـــن کـــــه پـر از بـاده کنـــیگـــــر از آن آدمیــانی کـــــه بهشتت هوس استعیـــش با آدمـــی ای چنــــد پـری زاده کنــــیتکیــــه بر جای بزرگان نتوان زد به گــــــزافمگر اسباب بزرگـی همه آماده کــنی...حافظ شیرازی راهیست راه عشـــق کـــه هیچش کـــــناره نیستآن جـــا جــز آن کـــه جـان بسپارند چـاره نیستهر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بوددر کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست...حافظ شیر,گلچین اشعار عاشقانه,گلچین اشعار عاشقانه شهریار,گلچین اشعار عاشقانه سعدی ...ادامه مطلب
حافظ شیرازی : صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا چو کحل بینش ما خاک آستان شماست کجا رویم بفرما از این جناب کجا مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا ,حافظ شیرازی فال,حافظ شیرازی شعر,حافظ شیرازی اشعار,حافظ شیرازی pdf,حافظ شیرازی اردو,حافظ شیرازی,حافظ شیرازی ویکی پدیا,حافظ شیرازی اشعار عاشقانه,حافظ شیرازی غزلیات,حافظ شیرازی عاشقانه ...ادامه مطلب
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم جرس فریاد میدارد که بربندید محملها به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهمل,حافظ شیرازی فال,حافظ شیرازی شعر,حافظ شیرازی اشعار,حافظ شیرازی pdf,حافظ شیرازی اردو,حافظ شیرازی,حافظ شیرازی ویکی پدیا,حافظ شیرازی اشعار عاشقانه,حافظ شیرازی غزلیات,حافظ شیرازی عاشقانه ...ادامه مطلب