تا روز حشر، کم نشود سوزِ داغ ما
هرگز به یُمنِ, عشق نمیرد, چراغ ما
مستِ فراغتیم به اقبال مِیفروش
خلوتنشین به خواب نبیند فراغ ما
پروردهی هوای گلستانِ آن گُلیم
تابِ نسیمِ خُلد ندارد دماغ ما
ماراست خوشگوارتر از آب زندگی
گر یار، زهر میفکنَد در اَیاغ ما
باغِ گلیست هر ورق ما ز وصف دوست
دامان گل بَرند حریفان ز باغ ما
چون گل شکفتهایم و دلآزاده همچو سرو
هرچند خار غم دمد از باغ و راغ ما
اهلی! چو لاله داغ غم او نهان مکن
تا مدعی به خاک برد رشکِ داغ ما...
────────────────
ز عاشقان، همه قصد جراحت است او را
از این جراحت ما، تا چه حاجت است او را
به خندهی نمکین، خون کُنَد دلِ ریشم
شکر لبی که کمال ملاحت است او را
به صبحِ طلعت او، دل کجا رسد به صفا؟
اگرچه کل، همه حُسن و صباحت است او را
شکر لبا! سوی عاشق، چو بگذری خندان
نمک مریز که دل، پر جراحت است او را
اگرچه بلبلِ مست است "اهلی" از وصفت
خموش شد که نه جای فصاحت است او را
ـــــــــــــــ
برچسب : نویسنده : jeyhoon20a بازدید : 234