دلا ز معرکه محنت و بلا مگریزچو گردباد بههم پیچ و چون صبا مگریزتو را است معجزه در کف، ز ساحران مهراسعصا بیفکن و از بیم اژدها مگریزتو موج غیرت و عزمی، ز بحر بیم مدارحذر ز غرش طوفان مکن ز جا مگریزز سست عهدی ایام دلشکسته مشونشانه باش چو پرچم، ز بادها مگریزچو صخره باش و مکن تکیه جز به دامن کوهبه حق سپار دل خویش و از دعا مگریزتو از تبار دلیران خیبر و بدریچو ذوالفقار و چو حیدر بزن صلا مگریزبه نوشخند منافق ز ره کنار مگیربه زهرخند معاند به انزوا مگریزچو ره به قبلهای امن است پایمردی کنخطا مکن، ز توهم به ناکجا مگریزچو تیر را هدف گیر و بر هدف بنشینز کجروی به حذر باش و از خدا مگریزامین خلق و امانتگزار یزدان باشبه صدق کوش و خطر کن ز مدعا مگریز بخوانید, ...ادامه مطلب
دل سلسله زلف ترا نیک پسندیدآشوب مکن دست مزن سلسله ها راگفتی غزلی به من یا دلکش و دیدمازشش جهت این هلهله ها غلغله ها راتاشعر دلت ساخته گردد چو یکی فرشباید که گره می زده ای حوصله ها راتو درد سرودی و دلم شعر لقب دادبی درد چه فهمد دگر این مرحله ها راپرزخم ترینم تو بدان لطف سرایشبهبود نما اندکی از آبله ها رادانیم ترابغض گلوگیر شد ارنهیک آه تو نابود کند حرمله ها راهرجا که غزل خواندم و یا شعر سرودمدیدیم کف و لبخند ز مردم صله ها رااز : محمد علی رستمی(وصال) بخوانید, ...ادامه مطلب
بهزودی قدرت بیقدرتان تسلیم خواهد شدبه جایش دولت بیدولتان تحکیم خواهد شدجهان در قرن نو بر صفحۀ تقویم میرقصدوطن آمادۀ برگشتن تقویم خواهد شدقرانی مانده از قرنی غریبی در کف ملتکه آن هم بین دزد خوب و بد تقسیم خواهد شدبه قانون خدا نان حلالی مانده مردم راکه آن هم با قوانین بشر تحریم خواهد شدبه تنظیمات اصلی بازمیگردد بشر آخرو روی حالت «بل هم اضل» تنظیم خواهد شدخدا میگوید آن چیزی که من گفتم نشد انسانملک میگوید آن چیزی که ما گفتیم خواهد شدمحمد کاظم کاظمی بخوانید, ...ادامه مطلب
جذبــه نگــاهمژگــان نبـود به گـــرد چشم مـن زارغیـــرت بـه ره نظاره ام ریختــه خــاردر دیده سیاهیم نـه از مردمک استجــذب نگهم ربـــوده خـال از رخ یـــارمرشد بروجردی شاعر قرن یازدهم بخوانید, ...ادامه مطلب
از شمس تبریزی پرسیدن که چه شد به آرامش رسیدی؟ پاسخ داد: وعده این شد که خود را آرام کنم نه جهان اطرافم را.... معجزه شد؛ جهان اطرافم هم آرام گرفت, ...ادامه مطلب
... آن خطاط سهگونه خط نوشتی: ـ یکی او خواندی، لا غیر. ـ یکی را هم او خواندی هم غیر. ـ یکی نه او خواندی، نه غیر او! آن خط سوم منم, ...ادامه مطلب
ای هیاهوی گنگ نگاهم!ای تو شیرین ترین اشتباهمبی تو پایان ندارد جنونمبا خیال تو من روبه راهمرنگی از چشمهای تو دارداین همه روزهای سیاهملحظه ا ی بر من آغوش بگشاای تو تنهاترین جانپناهمتو بلندای سرخ طلوعیمن تمنّای سبز گیاهمسفره ا ی باصفاتر ز دریاکرده ا ی از نگاهت فراهمای مسافر از این شهر، برگیردست این مردِ آواره را، هم!بعد از آن خواب از چشم من رفتتا ز برق نگاهت سخن رفتبعد از آن حرف هایم عوض شدرنگ دنیا برایم عوض شدچهره ی روشنی جلوه گر گشتنوبت عاشقی باز برگشتعشق، گرم حضوری دگر شدشعر من نیز جوری دگر شدمریم پاک و تنهای شرقی!ای عروس غزلهای شرقی!رفته در هاله ی خواب و رؤیاخفته در سایه ی نیروانامانده در ساحل بی پناهینیمی از آدم و نیم ماهیای شکوه بلند اهوراآه… سارای غمگین بوداآسمان در نگاه تو خندیدعطر سیب از گلویت تراویدبرق تند نگاه تو، الماسرنگ سرخ لبان تو، گیلاسچشم هایت دو دریای پُر رازمثل ایجاز در اوج اعجازای سراپای ماهت دو بیتیای نگاهت، نگاهت دو بیتیای بلندای بالا بلایممن به چشمان تو مبتلایمبا همین واژه های زمینیای حمیرای من، کلّمینی!شاعر:#یدالله_گودرزی بخوانید, ...ادامه مطلب
ای مهربان! که جاذبه دارد صدای توامشب پرنده می وزد از چشمهای تو !امشب حوالیِ تو مه آلود و مبهم استامشب شکفته در دلِ باران، هوای توچون ذرّه در هوای نگاهت معلّقندگنجشک های گمشده از کهربای تو !گفتم که روبروی تو آهندلی کنمامّا نمی گُذارد این دلِ آهنرُبای توگرچه تمامِ آینه ها صاف و صادقندچیزی برای عرضه ندارند جای توشبنم به روی تک تکِ گلها نشسته استپیداست در حوالیِ من ردِّ پای توامشب،شبی به وُسعتِ یلداست، خوبِ منمانندِ قصه هاست شبِ باصفای تو !«دکتر یدالله گودرزی»یلداتون پیشاپیش مبارک بخوانید, ...ادامه مطلب
کشتی مرا، اکنون بگو دیگر چه میخواهی؟زین کشتهی بیآرزو دیگر چه میخواهی؟در جان من دیگر نماند آن شور سرمستیخالی ز مِی شد آن سبو، دیگر چه میخواهی؟گفتی بگو، گفتم، ولی نشنیدی و در منافسرد ذوق گفتگو، دیگر چه میخواهی؟حالم چه میپرسی، نشسته خار در چشممزهراب جوشد از گلو، دیگر چه میخواهی؟با اشک پروردم تو را ای گل، ولی هیهاتکآن آب برگردد به جو، دیگر چه میخواهی؟خون دل عاشق حلال انگاشتی ، حق بودخونش حلالت باد، از او دیگر چه میخواهی؟"ساعد باقری" بخوانید, ...ادامه مطلب
روز مولانا همایون باد , ...ادامه مطلب
"مسافرخانه ی دلهای شکسته !"هتلِ زردِ کوچکمانند نرگسی روی نبض!هتلی که دیوارهایش راهاله ای از برگهای بید پوشاندهدر سایه ی آسمانخراشهابا پرده های پرنده،مانند قرارهای دیدار در ذهنو باغی برهنه با روح اشککه درآستانه اش خیابانی می پیچدهمانگونه که نامه ای می نویسید.چوبهای پنجره هایشآبیِ قایق هایِ غرق شده استمانند اندوهی درتصاویرِ پیاده روهاو در خواندنِ زنی سبزه و دلفریبکه ترانه هایش را می خوانَددر وانی از اشکهایش.هتلِ دلهای شکستهجایی است که دو نفرعشق را پیدا کردند،وقتی سه نفر شدندآن را گم کردند!*شاعر: سوزان علیوان مترجم: یدالله گودرزی بخوانید, ...ادامه مطلب
رخ به رخ!این دل شکستنی است کمی التفات کندر حمل و نقلِ این دلِ من احتیاط کن!دارد هوای رابطه ها خوب می شودکوشش برای وُسعتِ این ارتباط کنای مهربان! که قهرِ تواز حد گذشته استفکری برای پاسخِ این شایعات کنمن با کمی نگاه و عسل خوب می شوم!درمانِ من به داروی چای و نبات کن!بگذر ز شاه و فیل و وزیر و سپاه و اسبرُخ بر رُخم گُذار، مرا کیش و مات کن!بازارِ شعر و عاطفه و گُل کساد شدقدری کنارِ کوچه ی باران بساط کن*قلبم به دستِ توست، مبادا که بشکنیجانِ تمامِ آینه ها احتیاط کن !#یدالله_گودرزی بخوانید, ...ادامه مطلب
صبح می آید، مرا جان می دهدشعرهایم، بوی باران می دهدصبح می آید تازه تر از بوی گلرونمایی می کنم از روی گلصبح ، سرشار حس بودن استجاده های عشق را پیمودن استشب به عمر خویش، پایان می دهدزیر پای لحظه ها جان می دهدصبح می آید، باز کن دروازه راعاشقی کن این حضور تازه را#سوفیا_گودرزی بخوانید, ...ادامه مطلب
در دوري چشمانِ تو دلتنگ ترينمچون بغضِ گره خورده به خود؛سنگترينم!هرچندكه ازچشمِ توافتاده ام اي دوست!شادم كه چنان اشكِ تو بي رنگ ترينممانندِچراغی تهِ یک کوچه ی بن بستاز تیرک ِ مژگانِ تو آونگ ترینم!كافي ست كه پلكي بزني تاكه بميرممن پيشِ نگاه تو هماهنگ ترينم....!#یدالله_گودرزى بخوانید, ...ادامه مطلب