از شمس تبریزی پرسیدن که چه شد به آرامش رسیدی؟ پاسخ داد: وعده این شد که خود را آرام کنم نه جهان اطرافم را.... معجزه شد؛ جهان اطرافم هم آرام گرفت, ...ادامه مطلب
... آن خطاط سهگونه خط نوشتی: ـ یکی او خواندی، لا غیر. ـ یکی را هم او خواندی هم غیر. ـ یکی نه او خواندی، نه غیر او! آن خط سوم منم, ...ادامه مطلب
باد بهار مرهم دلهای خسته استگل مومیایی پر و بال شکسته استشاخ از شکوفه پنبه سرانجام میکنداز بهر داغ لاله که در خون نشسته استوقت است اگر ز پوست بر آیند غنچههاشیر شکوفه زهر هوا را شکسته استزنجیریی است ابر که فریاد میکنددیوانهای است برق که از بند جسته استپایی که کوهسار به دامن شکسته بوداز جوش لاله بر سر آتش نشسته استافسانه نسیم به خوابش نمیکنداز ناله که بوی گل از خواب جسته است؟صائب به هوش باش که داروی بیهشیباد بهار در گره غنچه بسته است بخوانید, ...ادامه مطلب
در گوش عشق بازان چون وعده ی وصالیم در چشم می پرستان چون قطره ی شرابیم ( صائب تبریزی), ...ادامه مطلب
صائب تبریزی : حُسن تو باده ای است که شرم است شیشه اشخال تو دانه ای است که دام است ریشه اشروی تو آتشی است که زلف است دود اوشیری است غمزه ی تو که دلهاست بیشه اشسروی است قامت تو که از جای می کنددر هر دلی که پنجه فرو برد ریشه اشدست از هنر چگونه نشوید کسی به خون؟فرهاد را ز وای درآورد تیشه اشچون اختیار پیشه و شغل دگر کند؟که شد ز روز ازل عشق پیشه اشصائب تبریزی , ...ادامه مطلب
محمد حسین بهجت تبریزی / شهریار : چه شد آن عهد قدیم و چه شد آن یار ندیمخون کند خاطر من خاطره عهد قدیمچه شدن آن طره پیوند دل و جان که دگردل بشکسته عاشق ننوازد به نسیمآن دل بازتر از دست کریمم یاربچون پسندی که شود تنگتر از چشم لئیمعهد طفلی چو بیاد آرم و دامان پدربارم از دیده به دامان همه درهای یتیمیاد بگذشته چو آن دور نمای وطن استکه شود برافق شام غریبان ترسیمیا به آهو روشان انس وصفا ده یاربیا ز صاحبنظران بازستان ذوق سلیمسیم و زر شد محک تجربه گوهر مردکه سیه باد بدین تجربه روی زر و سیمدردناک است که در دام شغال افتد شیریا که محتاج فرومایه شود مرد کریمنشود مرغ چمن همنفس زاغ و زغنروح را صحبت ناجنس عذابیست الیم”دولت همت سلطان قناعت خواهمتا تمنا نکنم نعمت ارباب نعیمهم از الطاف همایون تو خواهم یاربدر بلایای تو توفیق رضا و تسلیمنقص در معرفت ماست نگارا ور نهنیست بی مصلحتی حکم خداوند حکیمشهریارا به تو غم الفت دیرین داردمحترم دار به جان صحبت یاران قدیمشهریار , ...ادامه مطلب
صبح در خوابِ عدم بود که بیدار شدیمشب سیه، مست فنا بود که هشیار شدیمپای ما نقطهصفت در گروِ دامن بودبه تماشای تو سرگشته چو پرگار شدیمبه شکار آمده بودیم ز معمورهی قدسدانهی خال تو دیدیم، گرفتار شدیمخانهپردازتر از سیل بهاران بودیملنگر انداخت خِرَد، خانهنگهدار شدیمنرود دیدهی شبنم به شکر خواب بهارعبث افسانهطراز دل بیدار شدیمعالم بیخبری طرفه بهشتی بوده استحیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیمصائب از ک,صائبتبریزی,خوابِ,بیدار ...ادامه مطلب
آرام باش اما هوشیارآسوده باش اما آمادهلطیف باش اما بُرندهفروتن باش اما با صلابترقص مردان خدا لطیف باشد و سبکگویی برگ است که بر روی آب میروداندرون چون کوه و صدهزار کوهو برون چون کاه#شمس_تبریزی ,مطلبی,بسیار,زیبا,وعرفانی,تبریزی ...ادامه مطلب
صائب تبریزی : سیه مست جنونم، وادی و منزل نمیدانمکنار دشت را از دامن محمل نمیدانمشکار لاغرم، مشاطگی از من نمیآیدنگارین کردن سرپنجهٔ قاتل نمیدانمسپندی را به تعلیم دل من نامزد گردانکه آداب نشست و خاست در محفل نمیدانم!بغیر از عقدهٔ دل کز گشادش عاجزم عاجزدگر هر عقده کید پیش من، مشکل نمیدانممن آن سی, ...ادامه مطلب
دانستهام غرور خریدار خویش را خود همچو زلف میشکنم کار خویش را هر گوهری که راحت بیقیمتی شناخت شد آب سرد، گرمی بازار خویش را در زیر بار منت پرتو نمیرویم دانستهایم قدر شب تار خویش را زندان بود به مردم بیدار، مهد خاک در خواب کن دو دیدهٔ بیدار خویش را هر دم چو تاک بار درختی نمیشویم چو سرو بستهایم به دل بار خویش را از بینش بلند، به پستی رهاندهایم صائب ز سیل حادثه دیوار خویش را صائب تبریزی ____مطالب مرتبط : ____ :: گلچین اشعار صائب تبریزی ,غزلی زیبا از صائب تبریزی,شعری زیبا از صائب تبریزی ...ادامه مطلب