می میرم ازین عشق و کسی را خبری نیست
گسترده شد آفاق و مرا بال و پری نیست
می خندم و از خنده ام آویخته صد اشک
می گریم و از اشک به چشمم اثری نیست
من مانده ام و خاطره ای دور که جز آن
در کوی مه آلود دلم رهگذری نیست
یک لحظه نشد با تو به خلوت بنشینم
یک بار نشد روی تو را سیر ببینم
با یک سبد آغوش به باغ تو رسیدم
اما نشد "از باغ تو یک میوه بچینم "*
ای کاش در آن لحظه که سر می روم از خویش
در زلف تو پیچد نفس بازپسینم
بهترین شعرهایی که خوانده ام...
برچسب : عمران صلاحی,عمران صلاحی اشعار,عمران صلاحی بهار,عمران صلاحی pdf,عمران صلاحی شاعر,عمران صلاحی کمال تعجب,عمران صلاحی عاشقانه,آثار عمران صلاحی,طنزهای عمران صلاحی,کتابهای عمران صلاحی, نویسنده : jeyhoon20a بازدید : 199