حامد ابراهیم پور / صدای گریه ی هم سلولی مان را نشنویم

ساخت وبلاگ
زندان آن زن

مانتوی قرمزش بود

زندان آن پلیس ها

ماشین سیاه شان

زندان پدرم

کت و شلوار راه راهش بود

که راه اداره را فراموش نمی کرد

زندانی های زیادی

در خیابان راه می روند

با تلفن حرف می زنند

سیگار می کشند

مثلا آن زن

زندانش آشپزخانه ی کوچکی ست

یا آن مرد

که زندانش را در آغوش گرفته

و دنبال شیر خشک می گردد

یا آن چند نفر

زندانشان اتوبوسی ست

که هر روز شش صبح

به سمت کارخانه می رود...

زندان من و تو اما

تخت خوابی دو نفره بود

که روزها از آن

فرار می کردیم

و شب ها

ما را باز می گرداندند

چراغ ها که خاموش می شد

زیر ملحفه ای راه راه

خود را به خواب می زدیم

تا صدای گریه ی

هم سلولی مان را نشنویم ...

از : حامد ابراهیم پور

مجموعه شعر "دور آخر رولت روسی"

بهترین شعرهایی که خوانده ام...
ما را در سایت بهترین شعرهایی که خوانده ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jeyhoon20a بازدید : 181 تاريخ : شنبه 17 تير 1396 ساعت: 20:31