حامد ابراهیم پور / شعر تاریخ

ساخت وبلاگ
به شاعرانگی حامد ابراهیم پور تعظیم می کنم....

همراه بادها به سفر رفتم
در آسمان علائم طوفان بود
سرهایمان مناره شدند، اما
تیمور لنگ حافظ قرآن بود!
.
در قرن های بعد نفهمیدیم
در کاسه ای که بود، همان آش است
تاریخ، دست صاحب ِشمشیر است
شمشیر در قلاف ِ قزلباش است
.
با خنده در لباس تو می خوابید
مهمان ِ آخر شبی ِ بعدی
می مردم و فرار نمی کردم
از جنگ های مذهبی ِ بعدی!
.
می مردم و فرار نمی کردم
نعشم هزار سال جوان می شد
مانند یک درخت ِتبر خورده
بر دوش دشت چالدران می شد
.
هربار اسم های دروغی را
با دست های بسته صدا کردیم
در اصفهان چقدر زمین خوردیم
در اصفهان چقدر دعا کردیم
.
تاریخ، لای موی تو گم می شد
خورشید، سرد می شد و بی جان بود
قحطی شد و گیاه نمی رویید
هرجا مسیر اشرف ِ افغان بود
.
با بادهای شرق سفر کردم
تا روزهای تلخ مه آلوده
خاکم همیشه تشنه و زخمی بود
تا بوده روزگار همین بوده
.
خون بود و باز چشم درآوردند
خون ریخت از بهانه تراشی ها
کرمان سیاه می شد و آبی بود
اشک امیرزاده ی کاشی ها...
.
آخر نصیب جوی لجن می شد
برگی که روی آب، سواری کرد
مردان شهر ولوله می کردند
روزی که خواجه تاج گذاری کرد!
.
هر روز، عهدنامه تو را می بُرد
هرشب کسی برای تو دق می کرد
هرشب، عروس می شدی و هر روز
عبّاس میرزای تو دق می کرد ...
.
خونت حلال می شد و شب ها باز
ماه ِحرام را خفه می کردند
در حوضخانه های بلاتکلیف
قائم مقام را خفه می کردند
.
در خاطرم خیال رهایی نیست
بُردند دست های اسیرم را
حمام های شهر نمی خواهند
پیدا کنم امیر کبیرم را...
.
از هر طرف گلوله و آتش بود
ما را میان شهر، نشان کردند
مجلس دوباره بر سرمان می ریخت
قزّاق ها محاصره مان کردند!
.
هرشب، شب دهن کجی ماه است
این بار هم پلنگ نمی آید
باید دوباره گریه کنی تبریز
ستّارخان به جنگ نمی آید...
.
سردار اسعد ِتو کجا رفته ست؟
مُرده ست شیر سنگی ِمان در دشت
در چشم های ایل، شنا می کرد
یک اسب ِبی سوار که بر می گشت...
.
از جنگ خسته بودم و با اندوه
درگیر جنگ های زمین بودیم
قحطی شد و جنازه ی بی وزنی
در دست های متّفقین بودیم
.
تصویرم از نبودن تو هر بار
یک مُشت شعر ِساده ی عشقی بود!
مریم شبیه تابلویی غمگین
در خون میرزاده ی عشقی بود
.
پیچیده بود دور گلوی من
دستی که سفت کرد طنابت را
با نعش های مسجد گوهرشاد
دیدم دوباره کشف حجابت را!
.
مرداد، امتداد ِ جهنم بود
خورشید، روی زخم نمک می زد
در کوچه های شهر کتک خوردیم
شعبان ِجعفری به تو چک می زد!

در چاه های نفت شنا کردیم
نفتی که خون مردم مشرق بود
آتش گرفت روسری ات در باد
تبعید سرنوشت ِ مصدّق بود
.
جنگل بزرگ بود، ولی تنها
جنگل چه سبز بود، ولی خونین
ما: چند تا پرنده ی پر بسته
در کاکُل ِ سیاهکلی خونین
.
سقف قفس برای تو پایین بود
قد را اگرچه صاف نمی کردی
اعدام خسروی گل ِسرخی را
دیدی و اعتراف نمی کردی...
.
در کوچه های قرمز خرّمشهر
مُردم، فشنگ آخرت افتاد و
لبخند می زدند حرامی ها
چادر به گریه از سرت افتاد و...
.
.


حامد ابراهیم پور
شعر تاریخ
(بخش دوم)
از کتاب: آوازهایی ازطبقه ی سوم
نشر فصل پنجم-چاپ:۱۳۹۴

بهترین شعرهایی که خوانده ام...
ما را در سایت بهترین شعرهایی که خوانده ام دنبال می کنید

برچسب : ابراهیم,تاریخ, نویسنده : jeyhoon20a بازدید : 226 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 13:31