لعنت به تو ای هرزه ی منفور تبهکار
جانم همه در بزم سیاه تو تبه شد
لعنت به تو هرجاییِ مطرود گنهکیش
روزم همه در پای تو چون شام سیهشد
□
هر بوسهٔ ننگین تو داغیست به رویم
نفرین شدهٔ ملت خویشم ز گناهت
دیگر نه منم شاعر گمراه هوسباز
گمگشته به تاریکی چشمان سیاهت
□
چون مرد جذامیِ پریشانِ پلیدی
انگشت نمایم سر هر کوچهٔ این شهر
برخیز که بهتان رفیقان جگرم سوخت
همّت بنما، بر لب خشکم بچکان زهر
□
من هر چه کشیدم، ز برای تو کشیدم
کوشش بکن و خنجر تیزی بهتنم کش
«...» قصهی تلخیست، نخواهم
از خون تنت نقش سگی بر کفنم کش
□
سگ بودی و هر لحظه به دنبال هوسها
هر لمحه به درگاه کسی پوزه کشیدی
تن بر لجن شهوت هر غیر فکندی
از جام گنهکاری هر مرد چشیدی
□
شب بودم و ننگت به دل خویش نهفتم
تا بر سر بازار ندانند که بودی
این درد مرا کُشت که هر بیخبری گفت:
هر شام بهآغوش کسی صبح نمودی!
□
یکبار گنه کردم و زخمی ز گنه ماند
زخمی ز گنه مانده، روان میجَوَد ای زن
خونیست به چشمم که اگر پلک گشایم
بس راز کند فاش و به دامن رود ای زن!
□
بسیار در اینباره سرودند که: «نصرت»
زنجیر محبّت به وطن را بگسسته
یاران همه در راه ولی شاعر آنان
در راه تو ای روسپی پست، نشسته
□
بگذار بگویند، سزاوارم و دانم
کفارهٔ کامیست که بیگاه چشیدم
بدرود که در آتشِ مردم بنشستم!
بدرود، ز گرداب هوس پای کشیدم!
نصرت_رحمانی
بهترین شعرهایی که خوانده ام...برچسب : نویسنده : jeyhoon20a بازدید : 230