الهام ملک محمدی/ شعر جدید

ساخت وبلاگ

دل تنگ تر شدم نم باران که زد غروب
از سقف دل چکیده سرم تا چه حد غروب

بیهوده در خودم چـِقـَد َر دست و پا زدم
از خود کجا گریزم از این حال بد غروب ...

دستی که ساحلم نشده بند را برید
تن می دهد به زنده گی اش یک جسد غروب

تا نسل های بعد خبردار می شوند
از درد من که می کشدش تا ابد غروب

از سر گذشت ... موعد ویران شدن رسید
دریای غم به چشم و شکست است سد غروب ...

دل کوفت سر به سینه ی سنگ خودش شب و ...
دریا چه داشت در دل تنگش که مد ، غروب ...

الهام ملک محمدی

بهترین شعرهایی که خوانده ام...
ما را در سایت بهترین شعرهایی که خوانده ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jeyhoon20a بازدید : 130 تاريخ : يکشنبه 12 تير 1401 ساعت: 18:27