دردوری از نگاه تو بی طاقتم هنوزمن عصرهای جمعه پرازغربتم هنوزنیلوفری که سمبل تنهایی من استقد می کشد بدون تو درخلوتم هنوزای باغبان!سخاوت دستان تو کجاست؟چون مزرع ملخ زده پرآفتم هنوز...!تا کی درانتهای جهان بی تو سرکنمعمری گذشت بی تو و در حسرتم هنوزبا اینهمه ز مهر تو نومید نیستمشاید که هست نام تو در قسمتم هنوز..#یدالله_گودرزی بخوانید, ...ادامه مطلب
دلا ز معرکه محنت و بلا مگریزچو گردباد بههم پیچ و چون صبا مگریزتو را است معجزه در کف، ز ساحران مهراسعصا بیفکن و از بیم اژدها مگریزتو موج غیرت و عزمی، ز بحر بیم مدارحذر ز غرش طوفان مکن ز جا مگریزز سست عهدی ایام دلشکسته مشونشانه باش چو پرچم، ز بادها مگریزچو صخره باش و مکن تکیه جز به دامن کوهبه حق سپار دل خویش و از دعا مگریزتو از تبار دلیران خیبر و بدریچو ذوالفقار و چو حیدر بزن صلا مگریزبه نوشخند منافق ز ره کنار مگیربه زهرخند معاند به انزوا مگریزچو ره به قبلهای امن است پایمردی کنخطا مکن، ز توهم به ناکجا مگریزچو تیر را هدف گیر و بر هدف بنشینز کجروی به حذر باش و از خدا مگریزامین خلق و امانتگزار یزدان باشبه صدق کوش و خطر کن ز مدعا مگریز بخوانید, ...ادامه مطلب
دل سلسله زلف ترا نیک پسندیدآشوب مکن دست مزن سلسله ها راگفتی غزلی به من یا دلکش و دیدمازشش جهت این هلهله ها غلغله ها راتاشعر دلت ساخته گردد چو یکی فرشباید که گره می زده ای حوصله ها راتو درد سرودی و دلم شعر لقب دادبی درد چه فهمد دگر این مرحله ها راپرزخم ترینم تو بدان لطف سرایشبهبود نما اندکی از آبله ها رادانیم ترابغض گلوگیر شد ارنهیک آه تو نابود کند حرمله ها راهرجا که غزل خواندم و یا شعر سرودمدیدیم کف و لبخند ز مردم صله ها رااز : محمد علی رستمی(وصال) بخوانید, ...ادامه مطلب
«نوروزِ ایرانی»آمد ز ره بار دگرنوروزِ ایرانی.پیراهنِ زردِ زمیندر برف گم شدامّا زمین در زیرِ یخبندانبه حرف آمد،یک واژه بر لبهای او گل کرد،جاری شدکیهان، بهاری شدهر واژه شعری تازه شد بر دامنِ نوروزآمد بهار و رودهای تازه جوشیدنددر این بهارِ تازه، این نوروزسالی پراز لبخند و زیباییسالی پر از قابِ تماشاییسالی پراز بارانبرایت آرزومندم#یدالله_گودرزی بخوانید, ...ادامه مطلب
پند و اندرزمايهي اصلِ نسب در گردشِ دوران زر استمتّصل خون ميخورد تيغي كه صاحب جوهر استآهـن و فـولاد از يك كوره ميآيد بـروناین يـكـي شمشـيـر گـردد، آن یکی نعـل خـر است!كـرّهي اسـب از نـجـابـت در تـعـاقـب مـيرودكـرّهي خــر از خـريـّت پـيـش پیشِ مــادر اسـتشـاه اگـر مفلس شود قربي نـدارد در جهـانداخـل نـادان شـمـارنـدش اگــر اسـكـنـدر اسـتكـاكـل از بـالانـشـيـنـي رتـبـهاي پـيـدا نـكـردزلف از افـتـادگـي هـمـسـان مشك و عنبر استناكسي گر از كسي بالا نشيند عيب نيستروي دريـا خـس نـشـيـنـد ، قعـرِ دريا گوهـر استدود اگـر بـالا نشیند كـسـر شـأنِ شـعـله نيستجـاي چشـم ابـرو نـگـيـرد گر چه او بـالاتـر استسـبـزه پـامـال اسـت در زيـرِ درخـتِ مـيـوهدارگرچه اين سبز است و زيبا ليك آن شيرينتر استشصت و شاهد هر دو دعويِ بزرگي ميكنندپـس چـرا انـگـشـتِ كوچـك لايـق انگشتر است؟شعـرسـازان جـان فداي شعرخوانان ميكننددخـتـرِ هـر كـس وجيـه افتـاد مُفتِ شوهـر استگــر تـنـور زنـدگـي شـد سـرد نـبـود چـارهايخـدمـت آتـش بـبـايــد كـرد تــا هيـزم تــر اسـت«صـامـتـا» عيب خودت را گـو نه عيبِ ديـگـرانهـر كـه عـيـبِ خـود بـگـويـد از هـمـه بالاتر است.دیوان صامت بروجردی،2ج(1388)، انتشارات مجمع متوسلین به آل محمد،جلد دوم: 261- 262، با اندکی تصحیح بخوانید, ...ادامه مطلب
چشمانِ تو شعری ست که صد قافیه داردامّاچه کنم ؟ با دلِ من زاویه دارد!این آبیِ بی واهمه،این شهرِستارهچون علمِ نجوم است که صدفرضیه داردچشمانِ توچون معدنی ازنور وبلور استالبتّه غنی سازیِ آن حاشیه دارد!این سفره ی رنگینِ قلمکار، کجایی ست؟کزفلفل و نعناو نمک، ادویه دارد؟!این باغِ پُراز برکت واین جنگلِ مخملبارانِ شکوفه است که هرثانیه دارداین دُرّ ِیتیمی ست که دلخواهِ جهانی ستهرعاشقِ دلخسته ازآن سهمیه دارداینقدر مرا از درِخود بازنگردان،هرقطره ازاشکِ منِ عاشق،دیه داردمن گریه کُنان قصدِتقرّب به تودارمهرکس به تونزدیک شود آتیه دارد...!#یدالله_گودرزی #شعر_شهود #شعر_امروز بخوانید, ...ادامه مطلب
دل در میان دلبران امشب خدایا میکندگر مبتلای او شوی دانی چه برما میکندما در رهش چون مرغکان در خاک و خون پرپرزناناو در کنار دیگران ما را تماشا میکنددر کوی آن خوشآب و گل هرکس مرا بیند خجلآخر مرا دیوانه دل در شهر رسوا میکنددیگر ز دست سوز تب نهروز داریم و نهشبما مردهایم او بیسبب امروز و فردا میکندگر ره زند رندانهتر یک شب به جمع عاقلانآنجا هزاران عاشق دیوانه پیدا میکندتنها نه درد این و آن از فیض او یابد شفااینجا مسیح مرده را حتی مداوا میکندبا بامداد دلحزین همچون غبارم ره نشیناز دست جوری کاین چنین آن سرو بالا میکند بخوانید, ...ادامه مطلب
می کشم از بس عذاب از دستِ توگشته ام خُرد و خراب از دست ِ تو...:گیسوانت را پریشان کرده ایدوست دارم پیچ وتاب از دستِ تومی سُرایم با همه پیچیدگیشعرهای بی نقاب از دست ِ توگفت: مِیْ را دوست داری یا مرا؟!دوست می دارم شراب از دست تو...!گاه چون آشوبِ توفان می شویمی گریزم چون شهاب از دست تومی روی در زیر آب ازدست منمی روم تا آفتاب از دست تو!گفت: با من سختگیری می کنیمی کنم کشفِ حجاب از دست تو!گفتم: ای نامهربان، آرام باش!می شود باز انقلاب از دستِ تواین قَدَر با دینِ من بازی نکنگشته ام اهلِ کتاب از دستِ تو!عاقبت یک روز درمان می شومانتهای یک طناب از دست تو!یدالله گودرزی شهاب بخوانید, ...ادامه مطلب
آنـچـه دیــدم آسِــمـان و ابــرِ ایــران بـیـشـتــرفـقـر میبـاریـد ولی فـحشـا دو چنـدان بیشتـررویِ بـرگِ صـفحـۀ تـابـلـوی بـخـتِ سـوخـتـه :زنــدگانـی درد دارد مـیـکـشـد ، جـان بـیـشـتـرزیـر پایِ زور و جبـر ؛ مـاننـد قالـی گـشتـه بـودگلـنـمـای خـوشنـگار از فـرش کاشـان بـیـشتـرتا عـقاب از آشـیـان دور و نـدارد دسـتـرسـی :میدهـد آنجا کلاغ در خویش ؛ جـولان بیشتـرتــنفـروش و کـودککـار و بـدهــکـار و نــدار :ثـانـیـهوار مـیـشـود تــعــداد آنـــان ، بـیـشـتـرنـانِ سـفـرههـا بـگـردد کـمتـر و خـالـی ، ولـی :گـشتـه حجـمِ جیب پولِ سودجویـان ؛ بیشتـرهمچو یابـویی ، هنـرمنـد سـواری دادن است !هرچقـدر گوشـها درازتـر ، قـوسِ پالان بـیشتـرمیرود بـر انـحـطاط و پَـسـتگِرایـی جـامـعـهچـون تـهـی و عـاری از دانـا و نـادان بـیشـتــر#انحطاط#یزدان_ماماهانی بخوانید, ...ادامه مطلب
گر چه بر من ز عنایت نظری نیست تو رالیک شادم که نظر بر دگری نیست تو راترسم آیینه ی حُسن تو ز خط گیرد رنگای که از آه ضعیفان خبری نیست تو راحاش لله که من از پای تو بردارم سربا من بی سر و پا، گرچه سری نیست تو راگشت افزون ز خطت حُسن جفا افزون کندگر از آه ضعیفان اثری نیست تو راوه که یک باره (وصال) از غم هجر تو بسوختوز غم سوخته جانان ، خبری نیست تو را بخوانید, ...ادامه مطلب
در دوري چشمانِ تو دلتنگ ترينمچون بغضِ گره خورده به خود؛سنگترينم!هرچندكه ازچشمِ توافتاده ام اي دوست!شادم كه چنان اشكِ تو بي رنگ ترينممانندِچراغی تهِ یک کوچه ی بن بستاز تیرک ِ مژگانِ تو آونگ ترینم!كافي ست كه پلكي بزني تاكه بميرممن پيشِ نگاه تو هماهنگ ترينم....!#یدالله_گودرزى بخوانید, ...ادامه مطلب
ﺁﻣﺪﯼ ﻃﺒﻌﻢ ﺷﮑﻮﻓﺎ ﺷﺪ، ﺑﻬﺎﺭﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺷﺪ ﺧﯿﺲ ﺧﯿﺲ ﺍﺯﺷﻮﻕ، ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ﺁﻣﺪﯼ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﯼﺭﻭﺡ ﺭﺳﺘﺎﺧﯿﺰﯼ ﻣﻦ! ﺩﺭ ﺗﻨﻢ ﺟﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟" ﺁﻣﺪﯼ ﻭ ﻫﺮ ﺧﯿﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺭﺍﭘﯿﺶ ﭘﺎﯾﺖ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪﻡ ﻋﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ "ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﯼ ﺯﻧﺠﯿﺮﯼ ﻣﻮﯼ ﺗﻮﺍَﻡﻧﯿﺴﺖ ﺍﻣّﯿﺪ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟" ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻋﺸﻖ ﺯﻻﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﻨﺠﯽ ﺑﺎ ﻗﺴﻢﺍﯼ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮ ﻟﺒﻢ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﻗﺮﺁﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ "ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮔﺮﺩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﻗﻠﺐ ﻣﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﺁﺋﯿﻨﻪ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺧﺎﻃﺮﻡﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺒﺨﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﯼ ﺧﻮﺏ! ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ﺷﺮﻁ ﮐﺮﺩﯼ ﺟﺰ ﺗﻮ ﺩﺭﻣﻦ ﮔﺎﻡ ﻧﮕﺬﺍﺭﺩ ﮐﺴﯽﻗﻠﻌﻪ ﺍﯼ ﻣﺘﺮﻭﮎ ﻭ ﮔﻤﻨﺎﻣﻢ، ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ﺁﻥ ﻗﺪَﺭ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﮐﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪ ﺩﻟﻢﺣﺲّ ﺻﺤﺮﺍ ﮔﺮﺩِ ﺷﻬﺮﺁﺷﻮﺏ! ﺗﻮﻓﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟ﮔﺮﺩﺑﺎﺩ ﺩﺍﻣﻦ ﻣﻮّﺍﺟﺖ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ ﻣﺮﺍﺭﻗﺺ ﻣﺸﻌﻞ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺷﻦ ﺩﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﻣﮕﺮ؟از حمید رضا حامدی بخوانید, ...ادامه مطلب
دوری تومزهی قبر میدهد چقدراین گلدان هم پژمردکسی آبش نداده بوددستهات توی دستهام بودو بیدار شدممیخواهمباز چشمهام را ببندمسراسیمه میآییخودت را میسپاری به دستهای منبا تنت چکار کنم؟پلک میزنمو به سقف خیره میشومبا نبودنت چکار کنمعباس معروفی بخوانید, ...ادامه مطلب
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شببدینسان خواب ها را با تو زیبا میکنم هر شبتبی این کاه را چون کوه سنگین میکند، آنگاهچه آتش ها که در این کوه برپا میکنم هر شبتماشاییست پیچ و تاب آتش، آه خوشا بر منکه پیچ و تاب آتش را تماشا میکنم هر شبمرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی جاناچگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شبچنان دستم تهی گردیده از گرمای دست توکه این یخ کرده را از بی کسی،ها میکنم هرشبتمام سایه ها را می کشم در روزن مهتابحضورم را زچشم شهر حاشا میکنم هر شبدلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنهاچه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شبکجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی!که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب#محمدعلى_بهمنی بخوانید, ...ادامه مطلب
چنین است کردار گردان سپهرگهی درد پیش آرَدَت ، گاه مهرگهی بخت گردد چو اسپی شموسبه نُعم اندرون زُفتی آردت و بؤسبدان ای پسر کاین سرای فریبندارد ترا شادمان بینهیبنگهدار تن باش و آن خردچو خواهی که روزت به بد نگذردبدان کوش تا دور باشی ز خشمبه مردی به خواب از گنهکار چشمچو خشم آوری هم پشیمان شویبه پوزش نگهبان درمان شویبه فردا ممان کار امروز رابر تخت منشان بدآموز رامجوی از دل عامیان راستیکه از جست و جو آیدت کاستیبناهای آباد گردد خرابز باران و از تابش آفتابپی افکندم از نظم کاخی بلندکه از باد و باران نیابد گزنددهم جان گر از دل به من بنگریکنم خاک تن تا تو پی بسپریبه گیتی ندارم پناه تو کسهمه دشمنندت، منم دوست بس!به دانش فزای و به یزدان گرایکه او باد جان ترا رهنمایبپرسیدم از مرد نیکو سخنکسی کو بسال و خرد بد کهنکه از ما به یزدان که نزدیکترکه را نزد او راه باریکترچنین داد پاسخ که دانش گزینچو خواهی ز پروردگار آفرین بخوانید, ...ادامه مطلب